مستقر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام قر کردن، اسکان دادن کوچ دادن، تبعید کردن بنیاد نهادن، تأسیس کردن
مستقرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام تقر، واقع، واقع در، قرارگرفته در، مترتب، جای‌گیر، مستقرشده شهرنشین
مستقر شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام دن، ایستادن، قرارگرفتن، جا گرفتن، لنگر انداختن، متوقف شدن اقامت گزیدن، منزل کردن، ساکن شدن، جا خوش کردن، جا گرمکردن، اتراق کردن از سفر بازآمدن،
مستقلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام اوابسته، غیرمتعهد، نامتحد، جدا، منفرد، مختار آستین‌سرخود مطلق بی‌تفاوت یکجانبه، خودبه‌خود
کار گذاشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کاشتن، پیوندزدن، جای دادن، نشاندن، جای‌گیر کردن، قرار دادن، مستقر کردن، نهادن، گذاشتن سوراخ کردن
زندگی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ندگی کردن، زیستن، اقامت گزیدن، سکونت گزیدن، آشیانه کردن، مستقر شدن تصرف کردن، صاحب بودن ماندن، ساکن محلی شدن
پُر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ، آکندن، انباشتن، چپاندن، توپُر کردن، ازپنبه پُر کردن، گنجاندن گنجیدن، جا گرفتن، مستقر شدن، فراگرفتن
صاحب شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ب کردن، اشغالکردن، تصرف کردن، برداشتن، به‌نام ِخود کردن، مالک شدن، تملیک کردن، ازدستدیگری درآوردن، به‌دست آوردن، گرد آوردن، گرفتن، دراختیار
نشستنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ، جلوس کردن، لَمدادن، جا گرم کردن زانو زدن، چمباتمهزدن خوابیدن، دراز کشیدن، ◄ افقی بودن ازپا درآمدن مستقر شدن