مالیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی یدن، مالاندن، کشیدن، تراشیدن، خراشیدن، ساییدن، خوردن، اصطکاک ایجاد کردن اصطکاک پیدا کردن
ازترس لرزیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی لرزیدن، تکان خوردن، یخکردن، مثل بید بهخود لرزیدن، رعشه بر بدنش افتادن پس کشیدن، رمیدن، اجتناب کردن، ازترس برجا خشک گشتن، ازپا درآمدن
ازترس لرزیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی لرزیدن، تکان خوردن، یخکردن، مثل بید بهخود لرزیدن، رعشه بر بدنش افتادن پس کشیدن، رمیدن، اجتناب کردن، ازترس برجا خشک گشتن، ازپا درآمدن
چربکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی ربکردن، مرهم مالیدن، مرهمگذاشتن، پماد زدن، کِرِم زدن، کره مالیدن واکس زدن، براق کردن، جلا دادن، صیقلی کردن، روشن کردن، درخشان کردن روان کردن
هرازگاهیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان سم] هرازگاهی بیقراری، افتوخیز، پراکندگی، بیترتیبی، بینظمی نامنظم بودن، گهگاهی بودن، رقصیدن، لرزیدن، لرزان بودن، سوسو زدن، بال زدن، پَرپَر زدن، پ