مشخص کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم مشخص کردن، بستن، معین کردن، شمردن سیاهه تهیه کردن، لیست کردن تعریف کردن، تعیین کردن، محدود کردن جدا کردن، فرق گذاشتن، کنار گذاشتن گذاشتن معنا داشتن ت
مشخصفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال خص، تشخیصدادهشده، استنتاجشده، نتیجهگیریشده، انتخابشده، قطعی، منطقی قضایی، بیطرف خردمندانه ◄ خردمند عادلانه ◄ بهحق، عادل
مشخص شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دن، معیّن شدن، مورد نظربودن، انتخاب شدن، رأی آوردن درآمدن
تعداد مشخصفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عدد معین، گروه، تیم، گله، رمه، فوج، دسته، خیل، رده، رسته، جوخه، عده، قافله، اردو، قبیله، نژاد، باند، فرقه، جرگه، حلقه، سلک، محفل، جماعت ناوگان، لشگر، دست
دفع کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت دفع کردن، دور کردن، ازمیانبرداشتن، دافعه داشتن دفع کردن اشعهگسیل کردن، تشعشع کردن مرخص کردن
معاف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ، بخشودن، حذف کردن، خارج کردن، نشمردن، بهشمار نیاوردن، مستثنی کردن، مرخص کردن، تبرئه کردن، بخشیدن، ترحم کردن، اجازهدادن، آزاد کردن، مدارا کردن
نگهدارینکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی نگهدارینکردن، برکنار کردن، منتقل کردن، واگذار کردن، فروختن راندن، ازخود راندن، جداشدن، طلاق دادن ترک کردن (گفتن)، رها کردن، تسلیم کردن، دادن
مشخص کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم مشخص کردن، بستن، معین کردن، شمردن سیاهه تهیه کردن، لیست کردن تعریف کردن، تعیین کردن، محدود کردن جدا کردن، فرق گذاشتن، کنار گذاشتن گذاشتن معنا داشتن ت
تعیین کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم تعیین کردن، مشخص کردن، معینکردن، طبقهبندی کردن بستن، مقررکردن، قانونی کردن