متکبرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ه، دارای فیسو افاده، افادهای، ازخودراضی، خودستا، خودبین، باددرسر، متفرعن، خودپسند، پرافاده، متفرعن، مدعی، تحقیرکننده، لافزن، دارای اداواصو
متکبر بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ودن، مغرور بودن، باد به (تویِ، در، زیر) غبغب (گلو، آستین،...) انداختن، باد داشتن، باد درسر داشتن، باد کردن، از دماغ فیل افتادن، خدا رابنده ن
متکبر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ردن، به تکبر دیگریافزودن، دیگری را متکبر کردن، باد کردن، چاپلوسی کردن، قبول داشتن
شخص متکبرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ، فرعون، نارسیس، آقابالاسر، اگوتیست، آدم شیک پوش، آدم زرنگ، پرمدعا
کُشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی تن، مرتکب قتل شدن، تباهکردن، اعدام کردن، دار زدن، گردن زدن، تیرباران کردن، مجازات کردن خفه کردن سنگسار کردن، سنگ انداختن بهضربگلوله کشتن، تیر ا
گناهکار بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات کار بودن، گناه کردن، مرتکبگناه شدن، لغزیدن، ازراه راست منحرف شدن، بدعت کردن، بیتقوا بودن، منحرفشدن، خطا کردن تبانی کردن، شریک جرم بودن، همدست م
قانونشکنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات مجرم، جنایتکار، جانی، باسابقه، مرتکب، گناهکار، مقصر، راشی، مرتشی خلافکار، متخلف، بیقید همراه با قانونشکنی، کیفری، جنایی، جنایتکارانه، غارتگران
قانون را شکستنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات کستن، کار خلاف قانونانجام دادن، قانون را زیر پا گذاشتن، خلاف کردن، مرتکب جرم شدن، رشوه دادن، حقنداشتن، نادرست بودن، گناهکار بودن
موردظلم قراردادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات وردظلم قراردادن، بیعدالتی کردن، ظلم کردن، جانب حق را رها کردن، بدرفتاری کردن، بد بودن تبعیض گذاشتن، تفاوت گذاشتن، جانبداری کردن، جانب گرفتن، طر