محکوم کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات حکوم کردن، درلیست سیاهقراردادن، تقبیح کردن، تکفیر کردن، طرد کردن، نفرین کردن
محکم کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت کوبیدن، مهارکردن، لنگر انداختن، نهادن، نشاندن، چسباندن، حصار بستن، دیوار کشیدن پیچ کردن، میخ کردن، درقید گذاشتن، پرچ کردن
محکم / بادوامفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی / بادوام، مقاوم، قوی، ضدضربه، نشکن، چقر، شلاقخور، سوراخنشدنی، جر ماندگار، استوار، مضبوط، پابرجا، بادوام سفت، سخت، سخت (سفت)، شق، صلب غیرمتش
زندانیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام زندانی، بندی، بازداشتی، اسیرجنگی، زندانی سیاسی متهم، محکومبهحبس، محکوم بهزندان بااعمال شاقه زندانی انفرادی درزندان، درمحبس، پشتمیلهها
کُشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی تن، مرتکب قتل شدن، تباهکردن، اعدام کردن، دار زدن، گردن زدن، تیرباران کردن، مجازات کردن خفه کردن سنگسار کردن، سنگ انداختن بهضربگلوله کشتن، تیر ا
ردّکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ، نپذیرفتن، امتناع کردن، تأیید (قبول)نکردن، حذف کردن، نخواستن، پشتپا زدن، مردود دانستن، تصویب نکردن، ابرو بالاانداختن، مشروط کردن، تقبی
فرونشاندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ندن، ستم راندن، سرکوبکردن، خواباندن، خاموش کردن پایمال کردن، در نطفه از بین بردن، تارومار کردن، شکست دادن، درهم کوبیدن تودهنی زدن، دهان کسی را بستن،