محدبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل کوژ، متورم، ملتهب، بادکرده، منبسط، پُرباد، انبساطیافته، پُفآلود، پُفی ضخیم، کلفت، عریض بزرگشده، برآمده، بادکرده، درشت پرآبله، تاولزده، پرورده
مجرد کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ عام ] مجرد کردن، ازجسم جدا کردن، روحانی کردن درنظر گرفتن، پنداشتن
بیرونی [مجرد]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت بیرونی [مجرد]، خارجی، عارضی، بیگانه، بیرونی [فضا] وارداتی، ساخت خارج مهاجم، متجاوز▲ استثنایی، غیرطبیعی، جادویی عجم، غیرآریایی غریبه، خارجی▲ ناآشنا،
مجرد کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ عام ] مجرد کردن، ازجسم جدا کردن، روحانی کردن درنظر گرفتن، پنداشتن
بیرونی [مجرد]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت بیرونی [مجرد]، خارجی، عارضی، بیگانه، بیرونی [فضا] وارداتی، ساخت خارج مهاجم، متجاوز▲ استثنایی، غیرطبیعی، جادویی عجم، غیرآریایی غریبه، خارجی▲ ناآشنا،
ازدواجنکردهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی دواجنکرده، مجرد، عزب، تارک، بکر، دستنخورده، نادیده دوشیزه، باکره