محدود کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد عل] محدود کردن بستن، مشخص کردن، خط کشیدن عرصه را تنگ کردن مشروط کردن سهم هرکس را دادن، تسهیم کردن پایان دادن کم کردن
محدودکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام دودکننده، محدودسازنده، مشروط، غیر منعطف، شاق، سخت، دشوار افسارزده، محدود(شده)، زندانی▼ انحصارطلب، انحصارگرا بسته، تنگ، باریک مانع انحص
محرومکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ن، بینصیب کردن، بیبهره کردن، سلب کردن، یتیم کردن، لخت کردن، ناک کردن، مال کسیرا ازدستش بیرون آوردن
تحدیدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ید، محدود کردن، منع، جلوگیری، نهی، قدغن، ممنوعیت، ممانعت افراز، کران بندی، محدودکردن، محصور کردن، احاطه مضایقه، تضییق، قیدوبند، انحصار،
مشروطکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مبانی استدلال ] مشروطکردن، محدود کردن، تخفیفدادن درنظر گرفتن، بهحساب آوردن، اماداشتن
خودداری کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام کردن، خودرا محدود کردن، استفاده نکردن، ترک استفاده کردن، پرهیزگار بودن، پرهیزیدن طفره رفتن، بهانه آوردن، اجتناب کردن محدود شدن، پا[ی]بن
مشخص کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم مشخص کردن، بستن، معین کردن، شمردن سیاهه تهیه کردن، لیست کردن تعریف کردن، تعیین کردن، محدود کردن جدا کردن، فرق گذاشتن، کنار گذاشتن گذاشتن معنا داشتن ت