محاصره کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) کردن، درمیانگرفتن، احاطهکردن، حصاربستن، دیوار کشیدن محاصره شدن، درمیان واقع شدن
محاصره کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) کردن، درمیانگرفتن، احاطهکردن، حصاربستن، دیوار کشیدن محاصره شدن، درمیان واقع شدن
درمیان گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد درمیان گرفتن، محاصره کردن، احاطهکردن، حمله کردن درآغوش گرفتن(کشیدن)، بهناز پروردن دور گرفتن، حلقه زدن (بهدور چیزی) دور زدن، دیوارکشیدن مجاور بودن
دیوارکشیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ] دیوارکشیدن، حصار بستن، محاصرهکردن قفس کردن، بازداشت کردن حصار کشیدن، محصور کردن، احاطه کردن
منعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) نع، ممانعت، جلوگیری، بازداشتن، بازداری، محاصره تحریم، مقاومت، اشکالتراشی، مشکلتراشی، کارشکنی، اُبستروکسیون (آبستراکشن)، خرابک
جنگ آغازکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) جنگ آغازکردن، اعلام جنگ کردن، بسیج شدن، مسلح شدن، شوریدن محاصرهکردن، درمیان گرفتن بهراه افتادنجنگ، بالا گرفتن مخاصمات، شعلهور