مجبور کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ادار کردن، واداشتن، برآن داشتن، ناچار کردن، تحمیل کردن، آوار کسی شدن، بار کردن، چیزی بارکسی کردن، چیزی بهناف ِکسی بستن، اجبار کردن کار
مجبورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ناچار، ملزم، مکلف، ناگزیر، بیاختیار ناخودآگاه، خودبهخود بیمیل، بیزار بدوناراده، ازخودبیخود مظلوم، مفعول
مجاورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ور، چسبیده بههم، بلافصل، بلافاصله، کناری، پهلویی، جانبی، محیطی مشترک همسایه همنهشت، متداخل، متقاطع، آمیخته پَهلویِ، درجوار، درپیِ قبلی، کنار، پشت
مجاور بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد مجاور بودن، کنار هم بودن، نزدیکبودن، پشتسرهم بودن وجوه مشترکداشتن، نیمهنیمه روی هم افتادن، رویهم افتادن، همنهشت بودن لمس کردن درجوار حضرتش بودن،
درخود حل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم حل کردن، جذب کردن، ذوب کردن، حق تابعیت دادن، اهلی کردن عادت کردن طبقهبندی کردن فرهنگ خودرا تحمیل کردن، مجبور کردن میزان کردن، سازگار کردن، روان کرد
ایجاب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ایجاب کردن، مقدر بودن، اقتضاکردن، اقتضا داشتن الزام کردن، دیکتهکردن، تحمیل کردن، مجبور کردن، درشرف وقوع بودن پافشاری کردن، خواستن، نیاز
مبادرت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ن، اقدام کردن، دستزدن، راهی شدن، عزم کردن، پیشقدم شدن، عهدهدار شدن، قصد کردن، آمدن، برخاستن، آستین بالا زدن (کردن)، داوطلب شدن، دست بهکار ش
توانستنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت توانستن، قادر بودن، توانایی(یارای) کاری را داشتن، اجرا کردن، کردن عُرضه داشتن، بخار داشتن توان داشتن دست یافتن، کردن سر ساییدن، کفایت (لیاقت) داشتن،
افشا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط فشا کردن، فاش کردن، پردهبرداشتن، ظاهر کردن، عریان کردن، برهنه کردن لو دادن، آفتابی کردن، افشای راز کردن، رسوا کردن، سرپوش از روی راز برداشتن،