مجالفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه فرصت، فراغت، تفریح، اوقات فراغت، وقت آزاد، تعطیلی، مرخصی، بازنشستگی، بیکاری، عدم فعالیت نبود عجله، آسایش، استراحت سرگرمی، ورزش امکان، میدا
مدالفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل ، نشان، جایزه▲ نشان افتخار، لژیون دونور سردوشی، جامۀ ویژه مدال المپیک، مدالطلا (نقره، برنز)
مجازفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی - خاص جایز، مستحب، مشروع، مباح، قانونی، اختیاری، آزاد اجازهدار، اجازهیافته، مأذون، مُخیر، مختار
مجالس مذهبیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی مذهبی، سفره انداختن، سفرهابوالفضل، آشپزان مراسم مذهبی
مجللفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی شکوهمند، آنچنانی، اشرافی، افسانهای، تجملی، لوکس، تجملاتی، پررونق، پُرتخمه، ناب، عالی
اجازه داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی - خاص تن، توانستن، جایز بودن، مجاز بودن، مجوز داشتن، اذن داشتن، امتیاز گرفتن، اجازه گرفتن (خواستن)
صاحببودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ل] صاحببودن، داشتن چنگ زدن، نگه داشتن، نگهداری کردن برخوردار بودن، لذت بردن، متنفع شدن، دراختیار داشتن، تحت اختیار داشتن، استفاده کردن پُز د
ردّکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ، نپذیرفتن، امتناع کردن، تأیید (قبول)نکردن، حذف کردن، نخواستن، پشتپا زدن، مردود دانستن، تصویب نکردن، ابرو بالاانداختن، مشروط کردن، تقبی
تفریحکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه تفریحکردن، فرصت داشتن، مجالداشتن، گشتن، آهسته رفتن مرخصیرفتن، آسودن، بازنشسته شدن، استعفادادن آفتاب گز کردن، آفتاب چریدن، بیکار بودن، سست
فرصتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان امکان، میدان، مجال زمان انجام کاری، موعد، [◄ نوبت 141]، هنگام، موقع، وقت، دَم، بُرهه، لحظه، ، اوان، زمانه مناسبت، قران وضعیتمناسب، گشایش، فرج ◄ خو