مشغول کار شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ] مشغول کار شدن، بهکار مشغول شدن، استخدام شدن کسبوکار راه انداختن، بنیاد نهادن، آغاز کردن، تجارت کردن، فروشنده شدن، فروختن آقای خود و نوکرخ
مشغولفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه غول شلوغ، پرماجرا بهکارگرفتهشده، مشتغل، شاغل ایفاگر، عامل، مجد دایر، جاری
مشغول کار شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ] مشغول کار شدن، بهکار مشغول شدن، استخدام شدن کسبوکار راه انداختن، بنیاد نهادن، آغاز کردن، تجارت کردن، فروشنده شدن، فروختن آقای خود و نوکرخ
قرار دیگری داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان دیگری داشتن، مشغول بودن، گرفتار بودن کار دیگریداشتن، اشغال بودن، دردسترس نبودن
سرگرم کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی م کردن، مشغول کردن، بازیدادن، در بازی شرکت دادن، مایه انبساط خاطر شدن، خوشنود کردن، نیروی تازه دادن، شاد کردن، ظریف سخن گفتن