متأثرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام ذ، انگیخته، تحریکشده، هیجانزده، قابل تحریک، بیدارشده، تکانخورده، بیدار، آگاه، سربرداشته، هشیار، مست
متکبرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ه، دارای فیسو افاده، افادهای، ازخودراضی، خودستا، خودبین، باددرسر، متفرعن، خودپسند، پرافاده، متفرعن، مدعی، تحقیرکننده، لافزن، دارای اداواصو
متکبر بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ودن، مغرور بودن، باد به (تویِ، در، زیر) غبغب (گلو، آستین،...) انداختن، باد داشتن، باد درسر داشتن، باد کردن، از دماغ فیل افتادن، خدا رابنده ن
متکبر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ردن، به تکبر دیگریافزودن، دیگری را متکبر کردن، باد کردن، چاپلوسی کردن، قبول داشتن
شخص متکبرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ، فرعون، نارسیس، آقابالاسر، اگوتیست، آدم شیک پوش، آدم زرنگ، پرمدعا
متکبر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ردن، به تکبر دیگریافزودن، دیگری را متکبر کردن، باد کردن، چاپلوسی کردن، قبول داشتن
پرمدعافرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ناخواندهملا، متکبر، مغرور، فضول، نخودهرآش، بوالفضول [صورت صفتی:] پرافاده، افادهدار، پرادعا، خودستا، گندهدماغ
تأثیر قوی گذاشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام وی گذاشتن، متأثر کردن، اثر (نشان) گذاشتن، تعجب برانگیختن، جلب توجه کردن، متعجب کردن
مستبدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام طلب، تسلطگرا، قلدر، زورگو، متکبر، مطلقالعنان، مختار، دیکتاتور▲، خودکامه، گستاخ ستمگر، ستمکار، ستمپیشه، بیدادگر، ظالم استبدادی، فاشی
پخته [شخصیت]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام ] پخته [شخصیت]، صفات شخصیت، صفاتخوی شکلگرفته، قالبیافته متأثر مادرزادی، ریشهای، ریشهیافته