متوقف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ردن، وقفه ایجاد کردن، مداخله کردن، پامیان گذاردن، درمیان آمدن، دخالت کردن گسیختن، بریدن، معترض شدن، جدا شدن
متوقف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر ف کردن، ایست دادن، راه رابستن آچمز کردن جلوگیری کردن، نگاه داشتن، بازداشتن وقفه ایجاد کردن ◄ متوقف کردن ازحرکت بازداشتن، متوقف کردن
متوقف شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت دن، ایستادن، ترمز کردن، میخ شدن، ایستادن (توقفکردن)، مکث کردن ادامه ندادن ◄توقف کردن
متوقف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت دن، ساکت کردن، بُریدن، ایستاندن، ازحرکت بازداشتن، ترمز کردن، متوقف کردن آرام کردن
متوقفشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر ] متوقفشده، ترمزشده، بیحرکت معطل، لَنگ، بهتأخیرافتاده، معوق، معلق، مسکوت، بلاتکلیف، پادرهوا، دیر نیازمند
متوقف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر ف کردن، ایست دادن، راه رابستن آچمز کردن جلوگیری کردن، نگاه داشتن، بازداشتن وقفه ایجاد کردن ◄ متوقف کردن ازحرکت بازداشتن، متوقف کردن
متوقف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت دن، ساکت کردن، بُریدن، ایستاندن، ازحرکت بازداشتن، ترمز کردن، متوقف کردن آرام کردن
متوقفشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر ] متوقفشده، ترمزشده، بیحرکت معطل، لَنگ، بهتأخیرافتاده، معوق، معلق، مسکوت، بلاتکلیف، پادرهوا، دیر نیازمند
بازایستادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر ایستادن، متوقف شدن، بندآمدن، ایستادن▼، قطع شدن، پایان یافتن، ازکار افتادن، بهآخرخط رسیدن بازماندن، چهارمیخ شدن
منقطعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت نقطع، نامتحد، مقطع، ناپیوسته، گسسته، گسیخته جدا▼، جداشدنی▼، شکسته▼ متوقف بریده، پاره، متفرق شُل، لَق، آزاد، هرز، واگذارده مستقل تکهتکه عددوار، مقطع