مستوفیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام نی، دیوانسالار، بوروکرات، وزیر، پایور، صاحب منصب، مسئول دولتی، مسئول، کارمند دولت، کارمند کارگر مقامات، بالاتریها، دستاندرکاران، دولت
پزشکی قانونیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی انونی، متوفیات، تشریح، کالبدشکافی، اوتاپسی، تحقیق مرگ ثبتکننده بیوپسی
مردگانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی درگذشتگان، اموات، شهدا، رفتگان، اسیرخاک، متوفیات قهرمان، شهید نیاکان ◄ ولی شبح، جسد
مسئولفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه ئول دولتی، وزیر، معاون وزیر، صاحب منصب، بوروکرات، دیوانی، مستوفی استاندار، فرماندار، شهردار، بخشدار کارمند، کارشناس، کارمند اداره، اداری م
مرئوسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت کهتر، زیردست، مادون، پایین رتبه، سال پایینی کارمنددولت ◄ مستوفی فراش، خادم، نوکر، شخص بیاهمیت، ملازم رعایا قوای کمکی منصوب، مأمور نایب، معاون وکیل،
فلسفهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکلگیری عقاید؛ عام ستیشناسی، اونتولوژی، اندیشه فلسفی، متافیزیک، ایدئولوژی، جهانبینی مکاتب فلسفی، هگلیسم، پوزیویتیسم، واقعگرایی، اگزیستانسیالیسم اصالت