متمرکز شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ] متمرکز شدن، همگرا بودن، متقاربشدن درکانون متمرکز کردن، تمرکزدادن (کردن) متمرکز بودن، یکجا جمع شدن
متمرکز کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ل] متمرکز کردن، سانتر کردن مجتمع کردن متمرکز شدن تمرکز کردن، تفکر کردن
متمرکز شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ] متمرکز شدن، همگرا بودن، متقاربشدن درکانون متمرکز کردن، تمرکزدادن (کردن) متمرکز بودن، یکجا جمع شدن
متمرکز کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ل] متمرکز کردن، سانتر کردن مجتمع کردن متمرکز شدن تمرکز کردن، تفکر کردن
وصل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ، متصلکردن، الصاق کردن، به بند کشیدن، قطارکردن، بههم پیوستن، چسباندن، ملحق کردن، جفت کردن، پیوند زدن، جوش دادن، چسباندن کنارهم قرار دادن، متصل کردن
چاپلوسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات اپلوس، متملق، تملقگو، چربزبان، مجیزگو، فرصتطلب مداح، ستاینده، آدم چاپلوس، مفتخور، بادنجاندورقابچین، آدم تأییدکننده، آدم خوشرقص طفیلی، شخص