متجاوزفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ریمشکن، مهمانناخوانده، حدشکن، متخلف، خلافکار، مهاجم، حملهکننده قاتل
مجاورتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد مجاورت، همسایگی، چسبیدگی، نزدیکی همپوشی، همپوشانی، همنهشتی، تداخل تماس، لمس، تقرب مابهالاشتراک، وجه مشترک جوار، محضر، حریم، آستان ◄ جلو، منزل حو
مجاورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ور، چسبیده بههم، بلافصل، بلافاصله، کناری، پهلویی، جانبی، محیطی مشترک همسایه همنهشت، متداخل، متقاطع، آمیخته پَهلویِ، درجوار، درپیِ قبلی، کنار، پشت
مجاور بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد مجاور بودن، کنار هم بودن، نزدیکبودن، پشتسرهم بودن وجوه مشترکداشتن، نیمهنیمه روی هم افتادن، رویهم افتادن، همنهشت بودن لمس کردن درجوار حضرتش بودن،
مجاورتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد مجاورت، همسایگی، چسبیدگی، نزدیکی همپوشی، همپوشانی، همنهشتی، تداخل تماس، لمس، تقرب مابهالاشتراک، وجه مشترک جوار، محضر، حریم، آستان ◄ جلو، منزل حو
مجاور بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد مجاور بودن، کنار هم بودن، نزدیکبودن، پشتسرهم بودن وجوه مشترکداشتن، نیمهنیمه روی هم افتادن، رویهم افتادن، همنهشت بودن لمس کردن درجوار حضرتش بودن،
پهلوی هم گذاشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد هم گذاشتن، مجاور کردن، کنارهمگذاشتن، کنارهم چیدن، نزدیک آوردن
نزدیکیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد م] نزدیکی، کوتاهی فاصله همسایگی، مجاورت قرابت، خویشاوندی تقریب، برآورد، تخمین بههم نزدیکشدن، تقرب، تقارب، همگرایی، تلاقی، برخورد جماع حضیض