مبادله کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر دله کردن، تبادل کردن، ردوبدلکردن، باهم عوض کردن، بهجای هم گذاشتن، جابهجا کردن، تأثیر متقابل گذاشتن، تقابلداشتن عوض کردن، پول خُرد کردن، تسعیر کرد
مبالغهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال مبالغه، دست بالا گرفتن، بزرگنمایی، خوشبینی غلو، گزافه، اغراق افراط، زیادهروی، عدم اعتدال گزافهگویی، رجزخوانی، لافزنی چاپلوسی خودبزرگبی
مبادله شدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر له شده، تعویض شده، جابهجا(شده)، معاوضه شده، تعویضی، پایاپای شده، پایاپای، دوسره، همبسته متقابل، جبران کننده، تلافیجویانه بین-، بینقارهای، بینو
مبادله شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر دله شدن، دست بهدست شدن[مِلک] باهم تغییر کردن، تاثیرمتقابل گذاشتن، تقابل داشتن
مباحثهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فرآیند استدلال فتگو، صحبت، مصاحبه، بحث، مذاکره، دیالوگ، گفتمان سمپوزیوم، کنفرانس
اغراق کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ل] اغراق کردن، بزرگ کردن منبسط کردن تزیین کردن اهمیتدادن، بیشازحد ستایش کردن، شورَشرادرآوردن، مبالغه کردن، پُر بها دادن هجو کردن لاف زدن، ا
پُربها دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال پُربها دادن، مبالغه کردن، دستبالا گرفتن، اضافی برآورد کردن ازکاهیکوهی درست کردن، بزرگ کردن ◄ منبسط کردن اهمیت دادن لطفداشتن، ستایش بیشازحد
مبالغهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال مبالغه، دست بالا گرفتن، بزرگنمایی، خوشبینی غلو، گزافه، اغراق افراط، زیادهروی، عدم اعتدال گزافهگویی، رجزخوانی، لافزنی چاپلوسی خودبزرگبی
تجارت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی تجارت کردن، دادوستد کردن، معامله کردن، مبادله کردن اشتغالداشتن دکان زدن، بنیاد نهادن خریدن، فروختن
جایگزین شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر ایگزین شدن، خود را جا زدن، پرکردن، جای کسی یا چیزی را پر کردن، جای خالی را پر کردن، ازمیدان درکردن جابهجا شدن، منتقل شدن، انتقال یافتن، نقلمکان کر