مأمورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی امل، کارگزار، بازو، وصی، عضو، وکیل کارمند، مستوفی گماشته، مستخدم، خادم، نوکر متصدی، مسئول، سرپرست، جانشین پاسبان، پلیس، عسس، نیروی انتظامی ◄
مأموریتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ، وظیفه، رسالت، مسئولیت، بار، کار، تکلیف، امر، خدمت، کاراداری، مراجعه، حاجت تصدی، تعهد، تقبل، اختیارات، عهده، نقش، سمت عاملیت، کارگزاری، وکال
مستقرشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام تقرشده، مأمورشده، اقامتگزیده، مقیم، متحصن، سکنایافته، مستقر کاشته، چیده(شده)، گذاشته(شده)، جاداده(شده) مترتب
آرمان زندگیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی دگی، مأموریت زندگی، رسالت، وظیفه، مسئولیت، تکلیف، تعهد زندگی، دلبستگیها، یارودیار، معاش، حرفه حرص، غبطه داعیه، غرض، اراده، آرزو، میل (اشتیاق
عهدهدارشدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ن، مأمورشدن، مسئول شدن، تقبل کردن، اقدامکردن، بهعهده گرفتن، متعهد شدن، مسئولیت را بهعهده گرفتن، آستین بالا زدن(کردن)، پرداختن، کاری دست کسی
منصوبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام منصوب، مأمور، مرئوس، سفیر، فرستاده نایب، معاون گماشتهشده، منصوبشده، انتصابی، مختار وکیل، نماینده کارمند ◄ کارگر اجیر، مزدور، مزدور عا
پایورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام پایور، مأمور، افسر، عضوهیئت گماشته کمیته، هیئت، کمیسیون، شورا، عضو شورا گروه کاری، مشاور، صاحب جواز امین، آژانس، عامل، مسئول زندانبان و