لکهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی لکه، عیب، خدشه، نقص زخم، ترک، مو، رخنه، خراش، خش، چیز زشت، امحا، چرک، رنگارنگی بدنامی فقدان زینت، سادگی ککومک ◄ خال
خدا: اللهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب مزدا، مزدا، معبود، پروردگار، خداوند، الاه (اله)، باراله، حق، احد، هو، قادر مطلق، باریتعالی، خداوند عالم، آفریدگار، خالق، آفریننده، پدیدآورنده، علتا
ضعیف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ردن، سست کردن، تضعیفکردن، هرزکردن، جدا کردن لِه کردن، نرم کردن فلجکردن، شَلکردن، ازکارانداختن دندان چیزی را کشیدن، کُند کردن [تیزی] کاستن رقیق کر
فرونشاندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ندن، ستم راندن، سرکوبکردن، خواباندن، خاموش کردن پایمال کردن، در نطفه از بین بردن، تارومار کردن، شکست دادن، درهم کوبیدن تودهنی زدن، دهان کسی را بستن،
بیشکلیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل بیشکلی، آمورفیسم، فقدانفُرم، بینظمی، آشفتگی عدم وضوح، تاری، کوری، سیاهی، تاریکی، گرگومیش، رنگپریدگی پیدایش، مادۀ اولیه، لجه، ابر، چیز بیشکل، خمی
لکهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی لکه، عیب، خدشه، نقص زخم، ترک، مو، رخنه، خراش، خش، چیز زشت، امحا، چرک، رنگارنگی بدنامی فقدان زینت، سادگی ککومک ◄ خال