مستقر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام قر کردن، اسکان دادن کوچ دادن، تبعید کردن بنیاد نهادن، تأسیس کردن
ازشکل طبیعی خارج کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ردن، ازریخت انداختن، کجوکوله کردن، بُریدن، پاره کردن، جر دادن، گسیختن، شکافتن، خط انداختن، پیچاندن، تاب دادن، قُر کردن، دربوداغان کردن، کشد
صاحب شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ب کردن، اشغالکردن، تصرف کردن، برداشتن، بهنام ِخود کردن، مالک شدن، تملیک کردن، ازدستدیگری درآوردن، بهدست آوردن، گرد آوردن، گرفتن، دراختیار
پسندیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ، تأیید کردن، قبولداشتن، راضی بودن، پسند کردن، ترجیح دادن، اشکالی نیافتن، تحسین کردن، قدر چیزی رادانستن، گرامی داشتن، انتخاب کردن، دستچین کردن
بهدام انداختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط انداختن، درتله انداختن، دردام آوردن، قر زدن، تصاحب کردن دامافکندن