قابل انتقالفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ] قابل انتقال، قابلحمل، پُرتابل انتقالی، ارسالی، اعزامی، فرستادهشده، محمول مخابراتی مبعوث
قابل برانگیختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام بل برانگیختن قابل تحریک رام، اهلی، رامشدنی، تشویقپذیر، زودباور، مستعد تشویقپذیر بودن▲
قابل شمارشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عدد بل شمارش، شمردنی، قابلمحاسبه، قابل سنجش، کمّی، حسابی، محسوب مساوی نابرابر نسبیت درشمارآمدنی شمارهشده، نمرهای انگشتشمار، معدود، قلیل متعدد، بسیار
قابل بحثفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود مورد بحث، مطرح، مطرح شده، مطروحه، طرحشده، مورد سؤال، سؤالبرانگیز
همدستفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) شریک جرم، معاون، همداستان، همفکر یار، رفیق، کمک کننده ستون پنجم، رفیق دزد و شریک قافله، عضو حزبباد هوادار، عضو، سمپات، طرفدار
قابل درک بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: انتقال عقاید و ماهیت آن ] قابل درک بودن، خوانا بودن، معقولبودن آسان بودن شناخته بودن
آزمایشیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ایشی، تجربی آزمایشگاهی، امتحانی آزمودنی، قابل بررسی
واگذاشتهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود وردغفلت واقعشده، رهاشده، ژولیده، نامرتب، شلخته، شانهنکرده، ناآراسته، بدون آراستگی، ناپاک کنارگذاشتهشده، بایگانیشده، متروک، ویران