فاصلهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد صله، وقفه، فرجه، فترت، حد فاصل، بادخور، خلال درز، شکاف▼ درنگ آنتراکت، زنگ تفریح، مجال، استراحت فاصلۀ کم، کوتاهی فاصلۀ زیاد، درازی، طول آزادی عمل، دا
فاصلهدارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد لهدار، شکافته، چاکدار، چاک، چاکچاک، قاچقاچ، گشوده، باز دارای ترک، ترک برداشته، شکسته، جدا توخالی، پوک، پوچ، میانتهی، مقعر متخلخل، سوراخدار
فاصله دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ] فاصله دادن، ازهم بازکردن، جداکردن شکافتن، چاک دادن، قاچ کردن(دادن)، پاره کردن، بریدن مکثکردن، آسودن
فاصله گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت فاصله گرفتن، دورشدن، کنار کشیدن، عقب کشیدن، پس کشیدن عقب رفتن، پس رفتن، فاصله ایجاد کردن، کنار رفتن کنارهگیری کردن، استعفا دادن منحرف شدن، اجتناب ک
پایان دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ادن، ختم کردن، به پایانرساندن، فیصله دادن، مصمم بودن، انجام دادن مکث کردن آرد خود را بیختن و الک خود را آویختن، عمرخودرا بهپایان رساندن، مردن
اجرافرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل نیل، ادا، ایفا، اقامه، ارتکاب، وصال، راه اندازی، فیصله، حلوفصل کنش، حرکت، کار انجامشده، فعل ایفای تعهدات، ادای وظایف، اتمام▲، موفقیت اقدام، م
انجام دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل ن، جامۀ عمل پوشاندن، عملی ساختن، عملی کردن، تمام کردن، بههم آوردن، بهپایان رساندن، بهانجامرساندن، بهاتمام رساندن، فیصله بخشیدن، آرزویِ کسی
عملی شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل اتفاق افتادن، واقع شدن، جامۀ عمل پوشیدن، بهنتیجه رسیدن، بهقله رسیدن، بهاوج رسیدن، منجرشدن، فیصله یافتن
فاصله دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ] فاصله دادن، ازهم بازکردن، جداکردن شکافتن، چاک دادن، قاچ کردن(دادن)، پاره کردن، بریدن مکثکردن، آسودن