فضولیکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه دن، دخالت بیجا کردن، بهزور وارد شدن، تعدی کردن، مزاحم شدن، عذاب دادن، دستکاری کردن
دخالت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد کردن، فضولی کردن، مزاحم شدن، درمیان آمدن میانجیگری کردن نفاق کردن مداخلهکردن، تعدی کردن، جنگ آغاز کردن
میانجیگری کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) انجیگری کردن، شفاعت کردن، وساطتکردن، آشتی دادن، ارتباط برقرار کردن، ارتباط دادن، آشنا کردن مداخله کردن، فضولی کردن، دخالت کردن
آسیب زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی زدن، معیوب کردن، خسارت وارد آوردن آسیب به کسی (چیزی) رساندن، آهنگِ کسی (چیزی) کردن (داشتن)، آهشکسی را گرفتن، بدی کردن خرابکاریکردن، سابوتاژ ک
کنجکاویکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود کنجکاویکردن، جویا شدن، جستجوکردن، تحقیق کردن ناخن زدن فضولی کردن بازجویی کردن
قبول کردن دعویفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات دعوی، صلاحیت دادگاه رااعلام کردن، قضاوت کردن، رأی دادن، حکم دادن، فتوی دادن، قضاوت کردن، تشخیص دادن خلاصه دعوی را بیان کردن، رای صادر کردن، تسلی