فریبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ول، حیله، کَلَک، مکر، خدعه، حُقه، نیرنگ، ترفند، افسون، فتنه، بازی فریبکاری، تزویر، تدلیس، حقهبازی، نیرنگبازی، تقلب، کلاهبرداری▼، تردستی▼،
فریب دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ن، فریفتن، گول زدن، چربزبانی کردن، ازراهبهدر بردن، فاسد کردن، بدآموزی کردن، دامافکندن، دام نهادن، کلاه گذاشتن، کلاه کسیرا برداشتن، کلاهبر
فریب خوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ردن، گول خوردن، باریسمانکسی درچاه رفتن، بازی خوردن، اغوا شدن، نارو خوردن
فریبکارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط بکار، محیل، حیلهگر، آبزیرکاه، دغل، شیاد، نادرست، زیرک همهفن-حریف، بازیگر مکار، حقهباز، مردمفریب، مردمرنگکن، مکاره، پُرفریب، خائن چموش
فریبندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ه، گولزن، جعلی، غیرواقعی، نهفته ساحرانه ظاهری فریبا پارادوکس [اسم]، متناقضنما
فریبکارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ریبکار، اغواگر، رند، دغل، دغلباز، دروغگو▼ رفیق نیمۀ راه، عضوحزب باد، نامرد توطئهگر ◄ توطئه متقلب▼، مقلد مردمرنگکن، مردمفریب آکتور [صورت ص
فریبکارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط بکار، محیل، حیلهگر، آبزیرکاه، دغل، شیاد، نادرست، زیرک همهفن-حریف، بازیگر مکار، حقهباز، مردمفریب، مردمرنگکن، مکاره، پُرفریب، خائن چموش
فریبندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ه، گولزن، جعلی، غیرواقعی، نهفته ساحرانه ظاهری فریبا پارادوکس [اسم]، متناقضنما
خطای باصرهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی صره، خطای دید، تجسمغیرواقعی، سراب، میراژ، فریب رؤیا، تخیل تشابه
گیج کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مبانی استدلال ، مردد کردن، گول زدن، دست انداختن، فریب دادن، گمراه کردن، شک ایجاد کردن سرگشته کردن، حیران کردن
گمراه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دن، بهغلط انداختن، بهاشتباهانداختن، القای شبهه (شبهات) کردن، بدآموزی کردن، فریب دادن، دروغگفتن چاپلوسی کردن