فروکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کردن، فروبردن، داخل کردن، وارد کردن، جای دادن، چکش زدن، میخ کوبیدن، کوبیدن درمایع فروبردن، درآب گذاشتن، زیر آب کردن، غوطه دادن، غوطهورساختن، غرق کر
داخل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ل کردن، فرو کردن وارد شدن، داخل شدن، نفوذ کردن، منتشر شدن در چیزی
پُرکردن (تکمیل کردن)فرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت (تکمیل کردن)، آکندن، انباشتن، فشردن، چپاندن، تپاندن، تجدید محتوا کردن فرو کردن، جادادن، تنگِ هم چیدن، پرکردن (گنجاندن) آب انداختن، آبیاریکردن، ریختن
تعبیه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد کردن، وارد کردن، معرفیکردن، گنجاندن درغلاف کردن انداختن، جا دادن، سُراندن، درمیانچیزی جا دادن، کاشتن، فرو کردن حل کردن، نفوذ کردن
بهزور وارد شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ر وارد شدن، تجاوز کردن، زور بهکار بردن، حمله کردن اجازه نداشتن، قدغن کردن دخول کردن، سوراخ کردن، فرو کردن هجوم آوردن، یورش بردن
ازپا درآمدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) آمدن، فرو ریختن، غش کردن، خسته شدن، مقاومت نکردن، تابع بودن ناف انداختن