فروکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کردن، فروبردن، داخل کردن، وارد کردن، جای دادن، چکش زدن، میخ کوبیدن، کوبیدن درمایع فروبردن، درآب گذاشتن، زیر آب کردن، غوطه دادن، غوطهورساختن، غرق کر
فروکنشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت روکنش، فروکردن، ادخال، فروبردن، دخول، ورود بهعنف تزریق، واکسناسیون، آبلهکوبی، کاشت، تلقیح، خالکوبی القا، تلقین، بدآموزی
مسلم گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فرآیند استدلال گرفتن، مبتدا گذاشتن، فرضکردن قرار دادن، گذاشتن، مطرح کردن
فاعل بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت دن، عمل کردن روی چیزی، حرارت دادن، پرتو افکندن، حرکت دادن، کردن فروکردن ساختن ◄تولید کردن
سوراخ کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل کردن، سفتن، خلانیدن، سپوختن، بهسیخ کشیدن، پنچر کردن فروکردن، دخول کردن، نفوذ کردن، بهزور وارد شدن
شیرجه رفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت یرجه رفتن، درآب پریدن، زیرآبیرفتن، غوطهور شدن، پایین افتادن، پایین آمدن درآب فروکردن، غرقه کردن، زیر آب کردن، غوطه دادن، غوطهور ساختن، غرق کردن، آ