فتنه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط دن، تفتین کردن، حیلهکردن، دام افكندن، بازی کردن، فریب دادن▲
فتنهجوفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ن، آشوبطلب، آشوبگر▲، فتنهگر، شورشی، آتشبیار، ناراحت، ماجراجو، اخلالگر، مخل، اخلالکننده، قانونشکن، مقاوم دوبههمزن
فتنهجوفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ن، آشوبطلب، آشوبگر▲، فتنهگر، شورشی، آتشبیار، ناراحت، ماجراجو، اخلالگر، مخل، اخلالکننده، قانونشکن، مقاوم دوبههمزن
برتر بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ] برتر بودن، امتیاز داشتن، پاازگلیم خود فرانهادن جلو زدن موفق بودن، مهم بودن بلند بودن
انقلاب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر ] انقلاب کردن، قیام کردن، سرنگونساختن فتنه برپا کردن، بلوا راهانداختن، طغیان کردن، شوریدن، از بیخ کندن، بهزبالهدان تاریخ انداختن دگرگون ساختن، مت
ستیزهجوییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) جویی، نزاعطلبی، فتنهجویی، سَر دعوا داشتن