مردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی رفتن، رهسپار شدن، فوت کردن، اشهد گفتن، نفس آخر راکشیدن، غنودن، (کارش) تمام شدن، تمام کردن، گذشتن، بهآخرخط رسیدن، بدرود حیات (زندگانی، جهان) گفت
خوابیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه خفتن، خسبیدن، آرامیدن، غنودن، چرت زدن، بهخواب رفتن خمیازه کشیدن بیتوته کردن، شب بهسر بردن، خواب رفتن، مثل مرده افتادن
آسودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه آرامیدن، راحت کردن، استراحت کردن، آرام گرفتن، غنودن، آرمیدن، آرام گرفتن، نفس کشیدن، نفس راحت کشیدن، کمرراست کردن، فارغ شدن عمل نکردن، خواب