عیاشی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی کردن، خوشگذرانی کردن، شادمانی کردن، نوشیدن، مست شدن چشمچرانی کردن
عیاشیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی گذرانی، بزنوبکوب، ورجه ورجه، شب زندهداری، عیش، عشرت، کامرانی، لهو و لعب
عیاشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ] عیاش، مست، شخص معتاد معاشرتی، آدم اجتماعی، اهل گردش، جهانگرد دمدمی، ولنگار، ول
عاصی بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ل] عاصی بودن، انطباق نیافتن قادر بهانطباق باشرایط نبودن، تواناییانطباق بامحیط را نداشتن، همرنگ جماعت نشدن پیروی نکردن، دنبالهروی نکردن، عصیان کردن،
عادیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم عی، نمونه، نوعی، معمولی، طبیعی، منطبقشده، منطَبَق روزمره، متعارف، عامیانه، متوسط پیشپاافتاده، قابلاغماض، بیاهمیت عوامانه، عامی، میانحال، متوسطال
عاصیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم اغی، یاغی، مخالف، فرد مخالف، فرقهگرا یلخی، عضوحزب باد ناجور، اوباش، متخلف مجنون، آدم شیفته آدم تنها، رانده
مست شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات مست شدن، مست کردن، سرمستشدن، ازخود بیخبر شدن باده خوردن، نوشیدن، عیاشی کردن خودراساختن، سرحال شدن
بهخواهشهای نفس تسلیم شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام هخواهشهای نفس تسلیم شدن، ول گشتن، عیاشی کردن، شهوترانى کردن، افراط کردن، آزاد بودن وسواس داشتن، مشکلپسند بودن بیتقوابودن
اجتماعی بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی تماعی بودن، آمیختن، خونگرمبودن، گرم جوشیدن، معاشرتی بودن، دور هم جمع شدن، عیاشی کردن راحت بودن، مهربان بودن آشنا کردن، معرفی کردن، الفت
خالی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت تخلیه کردن، درآوردن، باقی نگذاشتن، سَر کشیدن، عاری ازچیزی کردن، جارو کردن، تهی کردن، بیرون دادن درکردن، تیر درکردن ریختن، سیفون کردن خونگرفتن، خون ر
دل ربودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ق انگیختن، بذرمحبت پاشیدن، عاشق خود کردن، میل ایجاد کردن، برافروختن، به هیجان آوردن، جادوگری کردن، جذب کردن، انگیختن، نوازش کردن طنازی ک