عادلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات منصف، باانصاف، درست، پرهیزگار دادگر، دادگستر، عدالتگستر، معدلتپرور، عدالتخواه، عدلگستر، عدالتپرور، مساواتخواه صادق، شریف واقعبین، حقیقتب
عادل بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات داد گستردن، انصافداشتن، منصفانه عمل کردن، باانصاف بودن، بهیک چشم نگاه کردن، بهنظر مساوات دیدن، صادق بودن، جانب حق را گرفتن، حق را بهحقدار دا
عادیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم عی، نمونه، نوعی، معمولی، طبیعی، منطبقشده، منطَبَق روزمره، متعارف، عامیانه، متوسط پیشپاافتاده، قابلاغماض، بیاهمیت عوامانه، عامی، میانحال، متوسطال
عادت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام کردن، اُخت شدن، خوگرفتن آبدیده شدن، تجربه پیدا کردن، استخوان خردکردن، پیراهن پاره کردن
عادتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام عادت، آشنایی، اعتیاد، قلق سنت، رسم، عرف▼ انس، الفت استفاده، مصرف، استعمال، استخدام، کاربرد مدام، رواج، ترویج ◄عادت دادن▼، شیوع معتاد پات
عادتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام عادت، آشنایی، اعتیاد، قلق سنت، رسم، عرف▼ انس، الفت استفاده، مصرف، استعمال، استخدام، کاربرد مدام، رواج، ترویج ◄عادت دادن▼، شیوع معتاد پات
[فعل] عادت داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام عل] عادت داشتن، عادت پیدا کردن ریشه گرفتن، نهادینه شدن، معمول بودن ◄ رسم شدن▼
مردم عادی (لاییک)فرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب دم عادی (لاییک)، غیرروحانیت، مردم عادی، رعایا، قشرلاییک، پیروان، مریدان رمه عنوان لاییک، عنوان دانشگاهی