عامفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم عمومی، همگانی، همه‌جایی، شایع، فراگیر، اعم، عامه، مشترک، گروهی ژنریک، نوعی، کلی رایج، متداول، مرسوم غیردقیق، نامیزان اجمالی، بی‌ربط عادی، متوسط، عامی
عام بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ] عام بودن، همه جا مصداق داشتن، شامل بودن عمومیت یافتن، رواجیافتن، شایع شدن، احیا شدن، عام شدن، تداول یافتن، رایج شدن، فراگرفتن معمول بودن، عادت داشت
آثار نوشتاری و گفتاری ادبی (اسامی عام): داستانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ار نوشتاری و گفتاری ادبی (اسامی عام): داستان روایت، زندگینامه، رمان، افسانه کتاب، کتاب درسی، کتاب مرجع، دیوان، کتاب نم
رعایافرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ده، عامه، عام، تودۀعوام، عوام، عوام الناس، سوادالناس، خلق‌الله، مردم کوچه و بازار، تودۀ مردم، همگان، خلق، خلایق
شیءفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ عام یز، عین، قلم، کالا طبیعت بیجان موجود، مخلوق، پدیده، آفریده جنس، متاع پدیده، عارضه، حادثه، عینیت الفاظ خمسه: جنس، نوع، فصل، عرض عام و عرضخاص اجنا
موادفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی مواد، مواد اولیه، منابع، عوامل، وسیله کالا، اجناس، مصالح، ارقام، اقلام مواد غذایی، آذوقه، خواربار، ارزاق، غذا، دانه، علوفه، غذای حیوانات مواد
منطقهالبروجفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ عام البروج، بروج دوازده‌گانه، دوازده صورت فلکی ویژه (برج)، استوای کرۀ سماوی، افلاک▲ حَمَل (برّه)، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جُ
ناچارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام الزاماً، ناچاراً، اجباراً، به‌اجبار، ناگزیر، به‌ناچار، برخلاف میل‌ورضا، ازروی بی‌میلی، به‌طوراجبار، به‌زور