عمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ] عمل کردن، کارکردن، کارکردنماشین مؤثر واقع شدن جنبیدن فعال بودن فاعل بودن▼
مشابه عمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه عمل کردن، دنبال کردن، همرنگ جماعت شدن، پیروی کردن، منطبق بودن تأسی کردن
بهموقع عمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان قع عمل کردن، استفاده بردن، کاری را بهموقع بهانجامرساندن، سربزنگاه عمل کردن، ازوقت حداکثراستفاده را کردن، خوشقول بودن، به موقع بودن، سروقت حاضر
دزدانه عمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط نه عمل کردن، درکمین نشستن، دسیسهکردن ناپدید شدن، باریک شدن، جیم شدن، پنهانی جایی را ترک کردن
سرخود عمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام عمل کردن، خودمختار بودن، ولگشتن، آزاد بودن، بهخواهشهای نفس تسلیم شدن
عمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ] عمل کردن، کارکردن، کارکردنماشین مؤثر واقع شدن جنبیدن فعال بودن فاعل بودن▼
مشابه عمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه عمل کردن، دنبال کردن، همرنگ جماعت شدن، پیروی کردن، منطبق بودن تأسی کردن
بهموقع عمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان قع عمل کردن، استفاده بردن، کاری را بهموقع بهانجامرساندن، سربزنگاه عمل کردن، ازوقت حداکثراستفاده را کردن، خوشقول بودن، به موقع بودن، سروقت حاضر
دزدانه عمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط نه عمل کردن، درکمین نشستن، دسیسهکردن ناپدید شدن، باریک شدن، جیم شدن، پنهانی جایی را ترک کردن