عقبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ت، پس، پی، زبر، ظَهر، خلف، ماورا، دنبال، دنباله، عقبه، تک، دُم پسزمینه، زمینه، بکگراوند پُشتِ کوه پُشتِ سر، پشت گردن، پَس گردن انتها پشتبند، دنبا
عقب بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد قب بودن، پشتسرکسی بودن، بهدنبالآمدن، از پشت آمدن، ازپی آمدن، دنبال کردن پی گرفتن، تعقیب کردن عقب ماندن، آهسته رفتن پشت چیزی بودن
عقب راندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) دن، پس زدن، دفع کردن، دور کردن، ازخود راندن، رد کردن
پس زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت زدن، برگشتن، خودراپس کشیدن، خودرا جمع کردن، عقب نشستن، بهجای خود باز گشتن، بهحال نخستین برگشتن، رجعت کردن لگد زدن [تفنگ] لگد انداختن، جفتک انداختن
کم آوردن [انسان]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کم آوردن [انسان]، نرسیدن، کم داشتن، نقص داشتن کمبود داشتن، نیاز داشتن زمان کم آوردن، عقب ماندن، دیر بودن کسر آوردن بُرد نداشتن، بُرد کافی(لازم) را ن
منصرف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام منصرف کردن، برحذر داشتن، بازداشتن، اخطار دادن، اعتراض کردن منع کردن، تهدید کردن، مرعوب کردن، ترساندن بهراه دیگرهدایت کردن، راندن، بردن،
شکست دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل دادن، مغلوب کردن، عقبزدن، مالاندن متفرق کردن ناکاوت کردن، ضربهفنی کردن
عقب بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد قب بودن، پشتسرکسی بودن، بهدنبالآمدن، از پشت آمدن، ازپی آمدن، دنبال کردن پی گرفتن، تعقیب کردن عقب ماندن، آهسته رفتن پشت چیزی بودن