عضو حزبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) حزب، سیاستمدار، سیاستگذار رئیس حزب، عضو پولیتبورو، مسئول حزبی پیشوا، رهبر مقامات، مسئول هوادار، طرفدار، مرید، وابسته، هواخواه،
عضوفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ام، ارگان، پاره، بند، بافت، لوب مشترک، شریک عضو تیم، یار یدکی، قطعه عضو شورا، عضو حزب
عضو شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) شدن، پیوستن، نامزد شدن، انتخاب شدن، متحد شدن، متفق شدن، پیمان بستن، لبیک گفتن همکاری کردن
عوضفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر مابهازا، معادل، اکیوالان، ارزش، قیمت، مبلغپرداختی ارز گزینه، انتخاب تاوان، غرامت، خسارت، ◄دلجویی، جریمه، زیان وجهالمصالحه، کفاره معنی مجازی
عضو حزبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) حزب، سیاستمدار، سیاستگذار رئیس حزب، عضو پولیتبورو، مسئول حزبی پیشوا، رهبر مقامات، مسئول هوادار، طرفدار، مرید، وابسته، هواخواه،
عضوفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ام، ارگان، پاره، بند، بافت، لوب مشترک، شریک عضو تیم، یار یدکی، قطعه عضو شورا، عضو حزب
مشمول بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم مشمول بودن، شامل شدن، عضو بودن، عضو حزب شدن تحت شمول بودن، مرتبطبودن، ذاتی بودن، درزمره بودن، شمرده شدن▼
بیهدفیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت فقدانِ جهت، سرگردانی، پریشانی، گمگشتگی، سردرگمی، آوارگی بیثباتی عضو حزبِ باد
متقلبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط د، غاصب، رباینده، چاخان، هوچی، شارلاتان، عضو حزب باد، آدم پستفطرت [صورت صفتی:] متظاهر، شرور، فاسد