عصبانیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی بناک، خشمناک، خشمگین، تند، متغیر، ترش، دژم، افسرده کجخلق، کمتحمل، بیصبر، آشفته، شوریده عصبی، عصبیمزاج، تندخو، آتشی، آتشی مزاج، آتشمز
عصبانی کنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ننده، رنجاننده، اعصابخردکن، ناراحت کننده، خشمبرانگیز، آزاردهنده، ایذایی
عصبانی شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ردن، برآشفتن، متغیرشدن، آتش گرفتن، کنترل خود را ازدست دادن، دیوانه شدن، منفجر شدن، خشمگینشدن، ازکوره دررفتن، آشفتن، برافروختن، ناراحت ش
عصبانی بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی دن، بی صبر بودن، عصبیبودن، غریدن، بلند صحبت کردن، نگاه غضب آلود کردن، خیره نگریستن، ترشرو بودن اعصاب کسی خراب بودن، اعصاب کسی خرد (داغان
عدم تطبیقفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم تطبیق، عدم پیروی، عصیان، طغیان، انحراف، کجروی، عدول، سرپیچی ناسازگاری مغایرت بیرونی بودن بدعت مخالفت، نظرمخالف عدم رعایت آزادی بیقاعدگی، خلاف قانون
حاضریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت غذای حاضری، غذایسبک، عصرانه، اشتهاآور پیش غذا، اردور، آنتره، بوفه ساندویچ، لقمه کوکو، کوکوی سبزی، بادنجان آش، سوپ، با، شوربا، آب، آبِ-، آب خورش، آشر
دیوانه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ه کردن، تهییج کردن، عصبانی کردن، دست انداختن امانکسی را بریدن، بیطاقت و مستأصل کردن