عکس گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه رفتن، انداختن، فیلمگرفتن، فیلمبرداری کردن ظاهر کردن، ثابت کردن، چاپ کردن
مأمورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی امل، کارگزار، بازو، وصی، عضو، وکیل کارمند، مستوفی گماشته، مستخدم، خادم، نوکر متصدی، مسئول، سرپرست، جانشین پاسبان، پلیس، عسس، نیروی انتظامی ◄
شهربانیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات یس، نیرویانتظامی، آگاهی، کمیته، ژاندارمری، پلیس راهنمایی و رانندگی، پلیس ضدشورش، گارد، کلاهسبزها پاسبان، سرکار، آژان، آجان، ژاندارم، عسس پلیس ج
مانندفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه شابه، شبه، عکس، مدل، قالب، الگو چیز مشابه، جفت، دوقلو، برادر، خواهر، نسخه مانندها، همانندان، اقران، امثال، امثال ذلک، امثالهم، امثله وجه مشترک قیاس
مغایرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه غیر، دیگر، ضد، عکس، سوا، مباین، متغایر، خلاف، متضاد، مانعةالجمع، متفاوت علیه، مخالف، متضاد، ناسازگار غلط، منفی طرفدیگر، مقابل متقابل غیره، جز آن،