عامفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم عمومی، همگانی، همهجایی، شایع، فراگیر، اعم، عامه، مشترک، گروهی ژنریک، نوعی، کلی رایج، متداول، مرسوم غیردقیق، نامیزان اجمالی، بیربط عادی، متوسط، عامی
عام بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ] عام بودن، همه جا مصداق داشتن، شامل بودن عمومیت یافتن، رواجیافتن، شایع شدن، احیا شدن، عام شدن، تداول یافتن، رایج شدن، فراگرفتن معمول بودن، عادت داشت
عاصی بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ل] عاصی بودن، انطباق نیافتن قادر بهانطباق باشرایط نبودن، تواناییانطباق بامحیط را نداشتن، همرنگ جماعت نشدن پیروی نکردن، دنبالهروی نکردن، عصیان کردن،
عاصیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم اغی، یاغی، مخالف، فرد مخالف، فرقهگرا یلخی، عضوحزب باد ناجور، اوباش، متخلف مجنون، آدم شیفته آدم تنها، رانده
ناحیهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام حوزه، منطقه، بخش، بلوک استان، فرمانداریکل، ایالت، ولایت، امارت تقسیمات کشوری، تقسیماتجغرافیایی حوالی، نواحی، اطراف، اکناف، مرز، اراضی سرحدی، مرک
شهرکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام رزن، حومه، حومۀ شهر، شهرک اقماری، بلوک آپارتمانی، مجتمع، حلبیآباد، حصیرآباد، محلۀزاغهنشین، پایین شهر، جنوب شهر، محلۀ فقیرنشین، بالای شهر، محلۀ
عام بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ] عام بودن، همه جا مصداق داشتن، شامل بودن عمومیت یافتن، رواجیافتن، شایع شدن، احیا شدن، عام شدن، تداول یافتن، رایج شدن، فراگرفتن معمول بودن، عادت داشت
عاصی بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ل] عاصی بودن، انطباق نیافتن قادر بهانطباق باشرایط نبودن، تواناییانطباق بامحیط را نداشتن، همرنگ جماعت نشدن پیروی نکردن، دنبالهروی نکردن، عصیان کردن،