عادت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام کردن، اُخت شدن، خوگرفتن آبدیده شدن، تجربه پیدا کردن، استخوان خردکردن، پیراهن پاره کردن
عادتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام عادت، آشنایی، اعتیاد، قلق سنت، رسم، عرف▼ انس، الفت استفاده، مصرف، استعمال، استخدام، کاربرد مدام، رواج، ترویج ◄عادت دادن▼، شیوع معتاد پات
عادت دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام دادن، کارآموزی، آموزش ترویج، انتشار، بسط، اشاعه، پراکندن، تداول، رواج، کاربرد، عمومیت، شیوع آشنا کردن، مأنوس کردن، آموخته کردن کسی (چیزی
عادتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام عادت، آشنایی، اعتیاد، قلق سنت، رسم، عرف▼ انس، الفت استفاده، مصرف، استعمال، استخدام، کاربرد مدام، رواج، ترویج ◄عادت دادن▼، شیوع معتاد پات
[فعل] عادت داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام عل] عادت داشتن، عادت پیدا کردن ریشه گرفتن، نهادینه شدن، معمول بودن ◄ رسم شدن▼
ترک کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام کردن، ترک عادت کردن پشتپا زدن، دل برداشتن، پشت بهچیزی کردن، ازسر چیزی گذشتن، ترک تعلقات کردن صرفنظر کردن شانه خالی کردن