موفق نشدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل وفق نشدن، عاجز شدن، ردّ شدن، ازآخر اوّل بودن (شدن)، افتادن، بهنتیجهنرسیدن بد آوردن، گاف کردن نقش برآب زدن، کار بیهوده کردن، وقت تلفکردن، غرق ش
بیدفاعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ع، عقیم، عاجز، علیل، مضطر تنها، بیچاره، درمانده، بیکس مظلوم، بیگناه ضعیف بیثمر پیر بیهوش، بیحس درمانده، خسته حیران، متزلزل، نامصمم ناموفق دفاعنشد
نفهمیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: انتقال عقاید و ماهیت آن ، متحیر بودن، ازدرکچیزی عاجز بودن، درشگفت بودن، تو[یِ] باغ نبودن، ندانستن درست نشنیدن
بیمارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی بستری، مریض، مبتلا، دچار، مبتلا بهمرض مشخص▼ عاجز، علاج ناپذیر، درحال موت، مردنی مجروح، زخمی، شوکه، مصدوم، مضروب، آسیبدیده رنجور، دردمند، نا
ناتوان بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت توان بودن، عقیم بودن، نا نداشتن، عاجز بودن، بخار[ی] ازکسی بلند نشدن، بازماندن ازامری، ماندن ناتوان شدن، بیرمق شدن، سست شدن، ازنا افتادن، دل کسی ازن