ظاهرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی اهر، نمود، جلوه، صورتظاهر، پدیده، عارضه ظاهر بیرونی، برونه، بدنه، بیرون ظواهر، ظاهرقضیه، صورت، اثر، امپرسیون، ادراک مثل، مثال، وجه، شکل ظهور، وق
ظاهر شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ظاهر شدن، صادر شدن، بیرون آمدن، رویآب آمدن دیده شدن ◄ ظاهر شدن آشکار شدن، سر برآوردن
ظاهر شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی اتفاق افتادن، آفتابی شدن، آشکار شدن، طلوع کردن، برآمدن، ظهور کردن، برخاستن تظاهرکردن، وانمود کردن
ظاهر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ر کردن، آشکار ساختن (کردن)، برملا کردن، آفتابی کردن، فاش کردن، افشا کردن، برهنه کردن، کشف کردن اظهار چیزی کردن، برزبان آوردن
ظاهریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ] ظاهری، آشکار، صوری خارجی، بیرونی قابل رؤیت، علنی، ظاهر، مرئی، پیدا، آشکار قشری، سطحی ◄ کمعمق خوشنما گولزننده، فریبنده نمایشی، آکروبات، عاری
ظاهر شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ظاهر شدن، صادر شدن، بیرون آمدن، رویآب آمدن دیده شدن ◄ ظاهر شدن آشکار شدن، سر برآوردن
ظاهرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی اهر، نمود، جلوه، صورتظاهر، پدیده، عارضه ظاهر بیرونی، برونه، بدنه، بیرون ظواهر، ظاهرقضیه، صورت، اثر، امپرسیون، ادراک مثل، مثال، وجه، شکل ظهور، وق
ظاهریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ] ظاهری، آشکار، صوری خارجی، بیرونی قابل رؤیت، علنی، ظاهر، مرئی، پیدا، آشکار قشری، سطحی ◄ کمعمق خوشنما گولزننده، فریبنده نمایشی، آکروبات، عاری
تعجب نکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ] تعجب نکردن، تعجب خود را ظاهرنکردن، بیعاطفه بودن شک کردن، تا آخرش را خواندن، فهمیدن، انتظارداشتن، آرام ماندن