ظاهر شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ظاهر شدن، صادر شدن، بیرون آمدن، رویآب آمدن دیده شدن ◄ ظاهر شدن آشکار شدن، سر برآوردن
ظاهرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی اهر، نمود، جلوه، صورتظاهر، پدیده، عارضه ظاهر بیرونی، برونه، بدنه، بیرون ظواهر، ظاهرقضیه، صورت، اثر، امپرسیون، ادراک مثل، مثال، وجه، شکل ظهور، وق
ظاهر شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی اتفاق افتادن، آفتابی شدن، آشکار شدن، طلوع کردن، برآمدن، ظهور کردن، برخاستن تظاهرکردن، وانمود کردن
ظاهر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ر کردن، آشکار ساختن (کردن)، برملا کردن، آفتابی کردن، فاش کردن، افشا کردن، برهنه کردن، کشف کردن اظهار چیزی کردن، برزبان آوردن
گرمافرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ما، حرارت، گرمی، دما، تَف، تفت، لهیب سوزش آتش▼ نقطۀ جوش، نقطۀ ذوب، دمای ذوب منطقۀ حاره، آفتاب، خورشید، ظهر، جهنم آتشبازی ◄ مواد منفجره بخار، تب
طرفدارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات دار، هواخواه، پوزشخواه، حافظ، حامی، پشتیبان، پشت، پناه، پشت و پناه، محافظ، فریادرس، دادرس، نگهدار، پاسدار، ملجأ وکیل مدافع، وکیل دعاوی، شاهد، ن
نقطۀ وسطفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ، وسط، بین، میان، نیمهشب، نیمروز، ظهر نیمۀ راه، راهِ میانه عمود منصف
عقبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ت، پس، پی، زبر، ظَهر، خلف، ماورا، دنبال، دنباله، عقبه، تک، دُم پسزمینه، زمینه، بکگراوند پُشتِ کوه پُشتِ سر، پشت گردن، پَس گردن انتها پشتبند، دنبا
وسطفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم م] وسط، میان بحبوحه، اواسط میانگین میانِ چرخ، توپیِ چرخ مغز، ناف، مرکز نیمهشب، نیمروز، ظهر، اوج، نیمۀراه، نقطۀ وسط، نصفۀ راه، میانۀ راه ◄ راهِ میانه