ظاهر شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ظاهر شدن، صادر شدن، بیرون آمدن، رویآب آمدن دیده شدن ◄ ظاهر شدن آشکار شدن، سر برآوردن
ظاهر شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی اتفاق افتادن، آفتابی شدن، آشکار شدن، طلوع کردن، برآمدن، ظهور کردن، برخاستن تظاهرکردن، وانمود کردن
ظاهرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی اهر، نمود، جلوه، صورتظاهر، پدیده، عارضه ظاهر بیرونی، برونه، بدنه، بیرون ظواهر، ظاهرقضیه، صورت، اثر، امپرسیون، ادراک مثل، مثال، وجه، شکل ظهور، وق
ظاهر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ر کردن، آشکار ساختن (کردن)، برملا کردن، آفتابی کردن، فاش کردن، افشا کردن، برهنه کردن، کشف کردن اظهار چیزی کردن، برزبان آوردن
افشا شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط شدن، مشخص شدن، ثابت شدن، اثبات شدن شناخته بودن پیدا بودن، نمایان شدن، ظاهر شدن
آغاز شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ن، آغازیدن، شروع شدن، بهراه افتادن، افتتاح شدن، ثبت شدن طلوع کردن، سر زدن، فرارسیدن جوانهزدن، پیدا شدن، سرچشمه گرفتن، نشئت گرفتن، ظاهر شدن کلید خورد
منتج شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت شدن، برآمدن، مشتق شدن، آمدن، پیدایش یافتن، ناشی شدن، نشئت گرفتن (یافتن)، برخاستن، سرچشمه گرفتن، آبخوردن از جایی بیرون آمدن، صادر شدن، پیدا شدن، ظاهر
فاصله گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت فاصله گرفتن، دورشدن، کنار کشیدن، عقب کشیدن، پس کشیدن عقب رفتن، پس رفتن، فاصله ایجاد کردن، کنار رفتن کنارهگیری کردن، استعفا دادن منحرف شدن، اجتناب ک