ضربه خوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت خوردن، زده شدن، پرت شدن، اردنگ خوردن مورد اصابت قرار گرفتن، خوردن
ضرب [موسیقی]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ]، ریتم، تمپو، سنگین -لارگو، آهسته - لنتو، آرام - آداجیو، روان - آندانته، پویان - مودراتو، تند -الگرو، دوان - پْرستو
سکه ضرب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی سکه ضرب کردن، سکه زدن، اسکناس چاپکردن، صادر کردن، بهگردش انداختن
یورش بردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ن، تاخت آوردن (بردن)، تاختن، تازیدن، هجوم کردن، تاختوتاز کردن، ضربه زدن حالت تهاجمی بهخود گرفتن، بُراق شدن حمله کردن▲
کوبشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کوبش، باضربه بهحرکت درآوردن، ضربه زدن، باضربه راندن، بهحرکت در آوردن آبشار [والیبال] مشتهکاری پرتاب ◄ رانش
پرت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت رت کردن، باضربه بهحرکت درآوردن، بهراه انداختن، تنه زدن، تکان دادن، زدن انگیختن، وادار کردن، سوق دادن، راندن، هل دادن، بهحرکت واداشتن، ازعقب زور د
لمس کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی کردن، تماس گرفتن، بوسیدن، نوازش کردن، دست زدن، ناخن کشیدن، خاراندن، حس کردن مماس بودن، تماسداشتن، مجاور بودن، مالیدن، برخوردکردن ضربه زدن، درد آ
مجروح کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ردن، مصدوم کردن، دریدن، ناقص کردن، چنگ کشیدن، ضربه زدن مبتلاکردن، گرفتار کردن، دچار کردن