حکم صادر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ردن، فتوا دادن، اعلامکردن، اعلان کردن، ابلاغ کردن، اظهار کردن، تعیین کردن، مقررکردن، مقرر داشتن قانون وضع کردن، قانونی کردن
اظهار کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط هار کردن، مُصرّ بودن، اعلامکردن، رسما گفتن، اعلامیه (قطعنامه) صادر کردن، تأکید کردن▼، اظهار داشتن
قانونی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات نونی کردن، بهطور رسمی شناختن، بهرسمیت شناختن، تصویب کردن، صحه گذاشتن، توشیح کردن، حکم صادر کردن قانون وضع کردن، قانونگذاری کردن، نهادن، مقرر
سکه ضرب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی سکه ضرب کردن، سکه زدن، اسکناس چاپکردن، صادر کردن، بهگردش انداختن
حسابداری کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ابداری کردن، حساب نگاه داشتن، چرتکه انداختن، دفتر نوشتن، هزینهیابی کردن، وارد دفاتر کردن، ثبت کردن بدهکار کردن، بستانکار کردن، حساب کردن، م
قبول کردن دعویفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات دعوی، صلاحیت دادگاه رااعلام کردن، قضاوت کردن، رأی دادن، حکم دادن، فتوی دادن، قضاوت کردن، تشخیص دادن خلاصه دعوی را بیان کردن، رای صادر کردن، تسلی