نقطۀ آغازفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ، نقطۀ شروع، استارت، شروع، شروع مسابقه، شروع بازی، نقطۀ عزیمت، خروج اوایل، نخستین وهله، آغاز کار، سرآغاز رجعت آستانه، دهانه، ورودی▼ مرز، حدّ آغازکنند
آغاز کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم آغاز کردن، شروع کردن، آغازیدن، عزیمت کردن، رهسپار شدن در دستگرفتن، عهدهدار شدن دکان بازکردن، بساط پهن کردن، فروختن بابچیزی را گشودن، بهچیزی افتادن،
مشعلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی سوز، شمع، شمعدان، قندیل، چراغ▼، روشنایی (گازی)، کبریت، روشنکننده فروزه وسایل رساندنسوخت، فتیله، انبر
آغازینفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم زین، افتتاحی، شروعکننده، مقدماتی، ابتدایی، بنیادی، دیرینه، بدوی اولیه، خام، کال، نارس جنینی، ناتمام گشایشی آغازگر نودمیده، تازه برآمده، نوشکفته، نورس
آغاز شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ن، آغازیدن، شروع شدن، بهراه افتادن، افتتاح شدن، ثبت شدن طلوع کردن، سر زدن، فرارسیدن جوانهزدن، پیدا شدن، سرچشمه گرفتن، نشئت گرفتن، ظاهر شدن کلید خورد