شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود هوجود آمدن، زادن، متولد شدن، بهدنیا آمدن برآمدن، جوانه زدن آغازیدن، بنیاد نهادن پدید آمدن، ایجاد شدن، بهبار آمدن، رشد کردن، توسعه یافتن، شکل گرفت
مست شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات مست شدن، مست کردن، سرمستشدن، ازخود بیخبر شدن باده خوردن، نوشیدن، عیاشی کردن خودراساختن، سرحال شدن
نیست شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود ، برافتادن، ازمیانرفتن، ازبین رفتن، هلاک شدن، هیچ شدن، ساقط شدن فوت کردن، بهرحمت ایزدی پیوستن، مردن جان ازدست دادن، تلف شدن بهنتیجهنرسیدن، بیهوده
مست شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات مست شدن، مست کردن، سرمستشدن، ازخود بیخبر شدن باده خوردن، نوشیدن، عیاشی کردن خودراساختن، سرحال شدن
نیست شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود ، برافتادن، ازمیانرفتن، ازبین رفتن، هلاک شدن، هیچ شدن، ساقط شدن فوت کردن، بهرحمت ایزدی پیوستن، مردن جان ازدست دادن، تلف شدن بهنتیجهنرسیدن، بیهوده