شفاففرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی فاف، زلال، شیشهای، بلوری، روشن، سفید براق، صیقلی، مثل آینه، اطلسی، متالیک، جلادار، منعکسکنندۀ نور، روشن نازک، حریری متلألی، وهاج، متبلور، مصفا
شفاف بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی شفاف بودن، نور را رد کردن، زلال بودن، تهش را دیدن، مثل شیشه بودن شفاف کردن
محیط شفاففرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی هوا، آب، کریستال، بلوره، الماس، برلیان، تور، حریر شیشه، آبگینه، زجاج، مینا، بلور، ویترای بطری، جام، کاسه آیینه عدسی، دستگاه نوری منشور انکسار، ش
شفاف بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی شفاف بودن، نور را رد کردن، زلال بودن، تهش را دیدن، مثل شیشه بودن شفاف کردن
محیط شفاففرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی هوا، آب، کریستال، بلوره، الماس، برلیان، تور، حریر شیشه، آبگینه، زجاج، مینا، بلور، ویترای بطری، جام، کاسه آیینه عدسی، دستگاه نوری منشور انکسار، ش
کاسهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام وزه، گلدان، بطری، شیشه، کریستال محیط شفاف بانکه، لگن، لگنچه، آبدان، آفتابه لگن، بادیه، دبه پارچ، تُنگ، مشربه، قدح، جام، لیوان▼ بطری، صراحی، گل
افشاکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط نده، افشاگر، مُقر، اقرارکننده، کاشف وحیشده، تعبیرکننده دم خروس شفاف
صریح ➊ [کلام]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ریح ➊ [کلام]، روشن، واضح، مصرح، آشکار، شفاف رُک، بیپرده، صاف، پوستکنده، عریان، ساده، بیغلوغش عامهفهم نامبهم، بدون