سَر رفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ، بهبیرون جریانیافتن، سرریز شدن، فوران کردن، غلیان کردن، جوشیدن، بالا زدن اشک ریختن
سَرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ّه، مغز، جمجمه، مخ، مخچه پوست سر، پیشانی، جبین بالاخانه گردن تارک، زلف، مو، فَرق ملاج، ملاز هیپوتالاموس، هیپوفیز دِماغ، شعور
سر عقل آوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال آوردن، هشیار کردن، بههوشآوردن، کسیرا بهخود آوردن، آگاه کردن درس دادن، آموختن درمان کردن، روان کسیرادرمان کردن، روانکاوی کردن
جریان داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی ] جریان داشتن، ریختن، سَر رفتن حرکت داشتن، حرکت کردن سیل آمدن
[فعل] بیرون بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ل] بیرون بودن، خارج بودن، ازدورخارج بودن عارضی بودن قاب کردن، درمیان گرفتن بیرون رفتن، اوت شدن، خارج شدن بیرون آمدن، بیرون زدن، سَر زدن، سَر برآوردن
بیرون فرستادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ، بیرون دادن، فرستادن، پاشیدن، افشاندن، فشاندن، ریختن، نثار کردن، تکاندن، تکانیدن، تکان دادن، منتشرکردن پرتو افشاندن، افکندن، تشعشع کردن دمیدن، دود
داخل شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت اخل شدن، وارد شدن، تو آمدن، پا گذاشتن، پریدن، رسیدن سوار شدن، سواری کردن افتتاح کردن، باز کردن بازدید کردن، سَر زدن شیرجه رفتن اسم نوشتن، اسمنویسی
بالا رفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت بالا رفتن، بلند شدن، سوار شدن، سواری کردن ارتفاع گرفتن، اوجگرفتن، اززمین بلند شدن، صعود کردن، پرواز کردن بهقله رسیدن، ازکوه بالا رفتن، تلاش کردن پر