رنجیدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی زرده، مکدر، ملول، دچار، ناراضی، افسرده، نژند، ترشرو، دلخور، گلهمند، کینهتوز، انتقامجو، حسود آزردهخاطر، رنجیدهخاطر، دلآزرده، اذیتش
اندازهشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود هشده، اندازهگیری شده، درجهبندی شده، مترشده مدرّج فرضی، تقریبی، نزدیک، تخمینی ◄ تخمین سنجیده
اندازه گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ندازه گرفتن، متر کردن، سنجیدن، شمردن، حسابکردن، قیاس کردن آزمایشکردن
آزمایش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ایش کردن، تجربه کردن، امتحانکردن، اثبات کردن، آنالیز کردن، آزمودن، سنجیدن، اندازهگرفتن بهکار بردن مشق دادن آزماییدن، امتحان کردن،
رنجیدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی زرده، مکدر، ملول، دچار، ناراضی، افسرده، نژند، ترشرو، دلخور، گلهمند، کینهتوز، انتقامجو، حسود آزردهخاطر، رنجیدهخاطر، دلآزرده، اذیتش
گلهمندفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی رنجیده، دلگیر، دلخور، رنجیدهخاطر، دلشکسته، منتقد شکست خورده، ناکام، ناموفق، مخالف، مانع