سفر كردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ] سفر كردن، مسافرت كردن، رفتن آمادۀ سفر شدن، رخت سفر كشیدن، بار بستن، بار سفر بستن، بهراه افتادن، سوار شدن، پا درركاب نهادن، عازم شدن اتواستاپ زدن
سفر كردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ] سفر كردن، مسافرت كردن، رفتن آمادۀ سفر شدن، رخت سفر كشیدن، بار بستن، بار سفر بستن، بهراه افتادن، سوار شدن، پا درركاب نهادن، عازم شدن اتواستاپ زدن
مسافرت زمینیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت فرت زمینی، سفر، سیر، مسافرت، سیاحت، گردش، زیارت، تور مسافرتی عزیمت جهانگردی، ایرانگردی، توریسم مسافر، جهانگرد تماشا، بازدید، تفرج، یللی، نظاره، سرگر
بهآب انداختن کشتیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت عل] بهآب انداختن کشتی بادبان برافراشتن، سفر کردن ملاح شدن، بهدریا رفتن رهیابی کردن پارو زدن
نوبتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان وقوع یکرویداد، بار، نوبه، دور، وعده، دفعه، مرتبه، سفر، دوره زمان انجام کاری، زمان وعده: شیفت، پاس، موقع، وقت، هنگام، موعد، میعاد، سفر، موسم، فصل، چر
افتتاحفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم اح، پردهبرداری، پیشقدمی افتتاحیه، اولین اجرا، حرکتاول، گام اول، اولین بار، جرم اول، اولین اشتباه، اولین خطا، گامبی سفر اول مقدمهچینی زفاف بذرپاشی،